حکایت
نوشته شده توسط : رسول

غم دنیا

زنون حكيم

زنون حكیم ، مردى را بر ساحل دریا، اندوهگین دید كه بر دنیا غم مى خورد. حكیم ، او را گفت : بر دنیا غم مخور! اگر در نهایت توانگرى ، در كشتى بودى و كشتیت در دریا شكسته بود، و در حال غرق بودى ، آیا نهایت آرزوى تو، آن نبود، كه نجات یابى و همه ثروت را از دست بدهى ؟

 گفت : اگر بر دنیا فرمانروایى داشتى و همه پیرامونیانت قصد كشتن ترا داشتند، آیا آرزوى تو نجات یافتن از دست آنان نبود؟ حتى به بهاى از دست رفتن هر آن چه دارى ؟

 گفت : بلى ! گفت : تو اكنون همان توانگرى و اینك همان پادشاه ! مرد به سخن او آرام شد.

حكایت ابلیس و فرعون

فرعون

می گویند ابلیس، زمانی نزد فرعون آمد در حالیكه فرعون خوشه ای انگور در دست داشت و می خورد.

ابلیس به او گفت: هیچكس می تواندكه این خوشهء انگور را به مروارید خوش آب و رنگ مبدل سازد؟ فرعون گفت: نه. ابلیس با جادوگری و سحر، آن خوشهء انگور را به دانه های مروارید خوشاب تبدیل كرد.

 فرعون تعجب كرد و گفت: آفرین بر تو كه استاد و ماهری. ابلیس سیلی ای بر گردن او زد و گفت: مرا با این استادی به بندگی قبول نكردند، تو با این حماقت چگونه دعوی خدایی می كنی؟  

آخرین آرزوی سقراط

سقراط

پیش از آنكه سقراط را محاكمه كنند از وی پرسیدند: بزرگترین آرزویی كه در دل داری چیست؟

  پاسخ داد:

بزرگترین آرزوی من این است كه به بالاترین مقام آتن صعود كنم و با صدای بلند به مردم بگویم : ای دوستان چرا با این حرص و ولع بهترین و عزیزترین سالهای زندگی خود را به جمع كردن ثروت و سیم و طلا می گذرانید در حالیكه آنگونه كه باید و شاید در تعلیم و تربیت اطفالتان كه مجبور خواهید شد ثروت خود را برای آنها باقی بگذارید, همت نمی گمارید؟

برابری

پادشاه

  پادشاهی با خدم وحشم از صحرایی می گذشت . كنار ویرانه ای دیوانه ای را خفته دید . نزدش رفت. دیوانه همچنان پای راست كرده وبر زمین دراز كشیده بود وبی اعتنا به پادشاه وكوكبه اش می نگریست .

 شاه گفت: ای گدای راه ! چرا حرمت نمی گذاری واز جا بلند نمی شوی ؟ مرد در همان حال پاسخ داد: برای چه به تو احترام بگذارم ؟ نعمت و جاه ومقام وخدم وحشم تو به چشم من ارزشی ندارد وبی اعتبار است . تو اگر سرنگون خواهی شد واگر در مقام نمرود باشی ، به زخم پشه ای از پای در خواهی آمد ، اگر عالم بی عملی ، بین تو وابلیس فرق بسیاری نیست وهرگاه چون قوم عاد زورمند باشی ، بر باد خواهی رفت ، واگر خانه ای آراسته چون شداد داری ، ترا از آن خانه بیرون خواهند كرد.هرگاه هیچ یك از اینها را نداری ، پس هر دو باهم برابریم . از یك زاد بر پائیم واز یك باد بر جائیم. هر دو در یك گز ( حدود نیم متر ) افتادیم وهر دو باز به همان زمین فرو می رویم

 

 

 




:: بازدید از این مطلب : 608
|
امتیاز مطلب : 160
|
تعداد امتیازدهندگان : 51
|
مجموع امتیاز : 51
تاریخ انتشار : 10 / 8 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: