نوشته شده توسط : رسول



:: بازدید از این مطلب : 394
|
امتیاز مطلب : 162
|
تعداد امتیازدهندگان : 48
|
مجموع امتیاز : 48
تاریخ انتشار : 9 / 9 | نظرات ()
نوشته شده توسط : رسول

خطبه بدون الف

 

بسیاری از مورخین و محدثین نقل کرده‏اند که جمعی از اصحاب رسول‏خدا صلی الله علیه و آله و سلم پیرامون این بحث می‏کردند که کدام یک از حروف در کلمات بیشتر به کار می‏رود و همه متفق شدند بر این که حرف الف است که بیشتر در کلمات به کار می‏رود. آنگاه امیرالمومنین علی علیه‏السلام به پاخاست و بالبداهه خطبه‏ای بدون الف ایراد نمود که متن و ترجّمه آن از نظرتان می‏گذرد:



:: بازدید از این مطلب : 385
|
امتیاز مطلب : 180
|
تعداد امتیازدهندگان : 54
|
مجموع امتیاز : 54
تاریخ انتشار : 24 / 8 | نظرات ()
نوشته شده توسط : رسول

خداوند زندگی را به ما نبخشیده است تا از آن روی برگردانیم
سرانجام خداوند از من و تو خواهد پرسید: آیا «زندگی» را «زندگی کرده ای»؟



:: بازدید از این مطلب : 410
|
امتیاز مطلب : 165
|
تعداد امتیازدهندگان : 49
|
مجموع امتیاز : 49
تاریخ انتشار : 13 / 8 | نظرات ()
نوشته شده توسط : رسول

ز بزرگمهر پرسیدند كه چه چیز است كه اگر خدای تعالی به بنده دهد، هیچ چیز به از آن نباشد؟ گفت: خرد طبیعی.

گفتند:اگر نباشد. گفت: ادبی كه آموخته باشد و در تعلم آن رنج برده.

گفتند:اگر نباشد. گفت:خوی خوش كه با مردمان به خوشی و مواسات رفتار كند و دشمن را به وسیلهء آن نگاه دارد.

گفتند:اگر نباشد. گفت:خاموشی كه پوشندهء عیبهاست.

گفتند:اگر نباشد. گفت:مرگ، كه او را از زمین بردارد. زیرا هر كس كه به این خصلت های پسندیده و اخلاق نیكو آراسته نباشد برای او مرگ بهتر از زندگی است



:: بازدید از این مطلب : 608
|
امتیاز مطلب : 160
|
تعداد امتیازدهندگان : 51
|
مجموع امتیاز : 51
تاریخ انتشار : 10 / 8 | نظرات ()
نوشته شده توسط : رسول

 

1-یكنفر اهل منطق به شهری وارد شد و تصمیم گرفت نزد سلمانی برود و سروصورتش را اصلاح كند. آن شهر دو سلمانی بیشتر نداشت. وقتی مرد بسراغ نخستین سلمانی رفت، او را با سر وصورتی آشفته و پرپشت و موهایی ژولیده و نامرتب و هنگامی كه به سراغ دومین سلمانی رفت، او را با موهایی بسیار مرتب و ریشی تراشیده یافت. لذا تصمیم گرفت نزد نخستین سلمانی برود و سروصورتش را بپیراید. چرا او چنین تصمیمی گرفت؟

پاسخ معما :در اذامه مطلب

2-

- ديوفانت از رياضي دانان يونان باستان بوده كه بويژه روي مساله هاي مربوط به عدد صحيح كار ميكرده است.پس از در گذشت ديوفانت شاگردانش نوشته زير را بر روي سنگ گور او حك كردند:
﴿﴿ اينجا ارامگاه ديوفانتوس است.او عمري طولاني داشت يك ششم سالهاي عمرش را در كودكي گذراند , پس از ان يك دوازدهم سالهاي عمرش را در جواني سپري كرد , انگاه پس از انكه يك هفتم از سالهاي عمرش هم گذشت ازدواج كرد. پنج سال پس از انكه ازدواج كرد, همسرش براي او يك پسر اورد.سرنوشت چنين بود كه اين پسر پيش از او درگذرد در حالي كه تعداد سالهاي عمرش نصف تعداد سالهايي بود كه پدرش زندگي كرد.﴾﴾ديوفانتوس چند سال عمر كرد و مرگ او چند سال پس از در گذشت پسرش روي داد؟





:: بازدید از این مطلب : 654
|
امتیاز مطلب : 144
|
تعداد امتیازدهندگان : 46
|
مجموع امتیاز : 46
تاریخ انتشار : 10 / 8 | نظرات ()
نوشته شده توسط : رسول

آن یکی، «الله» می گفتی شبی

بزرگمهر

تا که شیرین می شد از ذکرش لبی

گفت شیطان: آخر ای بسیارگو

این همه «الله» را «لبیک» کو؟

می نیاید یک جواب از پیشِ تخت

چند «الله» می زنی، با روی سخت

 

او شکسته دل شد و بنهاد سر

دید در خواب، او خَضِر را در خَضَر

گفت: «هین، از ذکر چون وامانده ای؟

چون پشیمانی، از آن کش خوانده ای؟»

گفت: لبیکم، نمی آید جواب

زان همی ترسم، که باشم ردّ باب

گفت: آن «الله» تو «لبیک» ماست

وان نیاز و درد و سوزت، پیک ماست

ترس و عشقِ تو، کمندِ لطف ماست

زیر هر یا ربّ تو، لبیکهاست

(مثنوی، مولوی)



:: بازدید از این مطلب : 568
|
امتیاز مطلب : 149
|
تعداد امتیازدهندگان : 44
|
مجموع امتیاز : 44
تاریخ انتشار : 10 / 8 | نظرات ()
نوشته شده توسط : رسول

 

امام علي عليه السلام

از حضرت علی (ع) پرسیدند :

واجب و واجبتر چیست؟

نزدیك و نزدیكتر كدامند؟

عجیب و عجیب تر چیست؟

سخت و سخت تر چیست؟

اگر شما بودید چه جوابی می دادید؟ حضرت علی چه جوابی داد؟

پاسخ معما :

1- واجب اطاعت از خدا و واجبتر از آن ترك گناه است 2- نزدیك قیامت و نزدیكتر از آن مرگ است 3- عجیب دنیا و عجیب تر از آن محبت دنیاست 4- سخت قبر است و از آن سخت تر، دست خالی به قبر رفتن است



:: بازدید از این مطلب : 518
|
امتیاز مطلب : 161
|
تعداد امتیازدهندگان : 51
|
مجموع امتیاز : 51
تاریخ انتشار : 10 / 8 | نظرات ()
نوشته شده توسط : رسول

روزی روزگاری تاجر ثروتمندی بود که 4 زن داشت  . زن چهارم را از همه بیشتر دوست داشت و او را مدام



:: بازدید از این مطلب : 476
|
امتیاز مطلب : 148
|
تعداد امتیازدهندگان : 45
|
مجموع امتیاز : 45
تاریخ انتشار : 10 / 8 | نظرات ()
نوشته شده توسط : رسول

خدا بی نهایت است ولامکان ولازمان
اما به قدر فهم تو کوچک می شود، وبه قدر نیاز تو فرود می آید، وبه قدر آرزوی تو



:: بازدید از این مطلب : 503
|
امتیاز مطلب : 154
|
تعداد امتیازدهندگان : 46
|
مجموع امتیاز : 46
تاریخ انتشار : 4 / 8 | نظرات ()
نوشته شده توسط : رسول

آنان که تجربه های گذشته را به خاطر نمی آورند محکوم به تکرار اشتباهند.

    از میان کسانی که برای دعای باران به میعادگاه می روند تنها کسانی که با خود چتر می برند به کارشان ایمان دارند.



:: بازدید از این مطلب : 345
|
امتیاز مطلب : 66
|
تعداد امتیازدهندگان : 21
|
مجموع امتیاز : 21
تاریخ انتشار : 2 / 8 | نظرات ()
نوشته شده توسط : رسول

بدون مکث جواب داده و بعد ببینید چقدر  به جزئیات توجه داشتید و پس از این حواستان را بیشتر جمع کنید



:: بازدید از این مطلب : 424
|
امتیاز مطلب : 58
|
تعداد امتیازدهندگان : 18
|
مجموع امتیاز : 18
تاریخ انتشار : 28 / 7 | نظرات ()
نوشته شده توسط : رسول

آیا میدانید : شن خیس از شن خشک سبک تر است..



:: بازدید از این مطلب : 379
|
امتیاز مطلب : 55
|
تعداد امتیازدهندگان : 16
|
مجموع امتیاز : 16
تاریخ انتشار : 28 / 7 | نظرات ()
نوشته شده توسط : رسول

به خاطر آرامشی که ارزانیم داشتی از تو ممنونم

به خاطررفع همه دغدغه ها  و امنیتم از تو ممنونم

به خاطرجسم سالم و نشاط و شادابی ام از تو ممنونم

به خاطرآگاهی و دانایی ام از تو ممنونم



:: بازدید از این مطلب : 537
|
امتیاز مطلب : 31
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11
تاریخ انتشار : 26 / 7 | نظرات ()
نوشته شده توسط : رسول

زیباترین حکمت دوستی ، به یاد هم بودن است ، نه در کنار هم بودن



:: بازدید از این مطلب : 443
|
امتیاز مطلب : 50
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 14
تاریخ انتشار : 26 / 7 | نظرات ()
نوشته شده توسط : رسول


دو راهب و یک دختر زیبا

دو راهب در مسیر زیارت خود ، به قسمت کم عمق رودخانه ای رسیدند.
لب رودخانه ، دختر زیبائی را دیدند که لباس گرانقیمتی به تن داشت.
از آنجائی که ساحل رودخانه مرتفع بود و آن دختر خانم هم نمیخواست هنگام عبور لباسش آسیب ببیند ، منتظر ایستاده بود .

 



:: بازدید از این مطلب : 434
|
امتیاز مطلب : 46
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 14
تاریخ انتشار : 26 / 7 | نظرات ()
نوشته شده توسط : رسول

یک مردِ روحانی، روزی با خداوند مکالمه ای داشت:
 "خداوندا! دوست دارم بدانم بهشت و جهنم چه شکلی هستند؟"
 خداوند آن مرد روحانی را به سمت دو در هدایت کرد و یکی از آنها را باز کرد؛ مرد نگاهی به داخل انداخت. درست در وسط اتاق یک میز گرد بزرگ وجود داشت که روی آن یک ظرف خورش بود؛ و آنقدر بوی خوبی داشت که دهانش
آب افتاد!
 افرادی که دور میز نشسته بودند بسیار لاغر مردنی و مریض حال بودند. به نظر قحطی زده می آمدند.. آنها در دست خود قاشق هایی با دسته بسیار بلند داشتند که این دسته ها بر بالای بازوهایشان وصل شده بود و هر کدام از آنها به راحتی می توانستند دست خود را داخل ظرف خورش ببرند تا قاشق خود را پُرکنند. اما از آن جایی که این دسته ها از بازوهایشان بلندتر بود، نمی توانستند دستشان را برگردانند و قاشق را در دهان خود فرو ببرند.
 مرد روحانی با دیدن صحنه بدبختی و عذاب آنها غمگین شد.
 خداوند گفت: "تو جهنم را دیدی!"
 آنها به سمت اتاق بعدی رفتند و خدا در را باز کرد. آنجا هم دقیقا مثل اتاق قبلی بود. یک میز گرد با یک ظرف خورش روی آن، که دهان مرد را آب انداخت!
 افرادِ دور میز، مثل جای قبل همان قاشق های دسته بلند را داشتند، ولی به اندازه کافی قوی و تپل بوده، می گفتند و می
 خندیدند. مرد روحانی گفت: "نمی فهمم!"
 خداوند جواب داد: "ساده است! فقط احتیاج به یک مهارت دارد! می بینی؟ اینها یاد گرفته اند که به همدیگر غذا بدهند، در حالی که آدم های طمع کار تنها به خودشان فکر می کنند!"
>تخمین زده شده که 93% از مردم این متن را برای دیگران ارسال نخواهند کرد. ولی اگر شما جزء آن 7% باقی مانده می باشید، این پیام را با تیتر "7%" ارسال کنید!
من جزء آن 7% بودم! و به یاد داشته باشید، من همیشه حاضرم تا قاشق غذای خود را با شما تقسیم


 



:: بازدید از این مطلب : 453
|
امتیاز مطلب : 36
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11
تاریخ انتشار : 26 / 7 | نظرات ()
نوشته شده توسط : رسول

روزگاری مرد فرزانه‌ای بود. تقریبا مثل خود آیزلی که برای نوشتن مطالبش به لب آقیانوس می‌رفت. او عادت داشت که قبل از شروع کارش در ساحل قدم بزنید. یک روز که در ساحل راه می‌رفت، هنگامی که به پایین ساحل نگاه کرد کسی را دید که حرکات شبیه رقص بود. او از این که تا آن مرد برقصد لبخندی زد، بنابراین تندتر حرکت کرد، تا به او برسد. وقتی که نزدیکتر شد دید که او  مردی جوانی است و آن جوان نمی‌رقصد. اما در عوض خم می‌شود روی ساحل و چیزی برمی‌دارد و خیلی آرام آن را به آقیانوس پرتاب می‌کند. هنگامی که مرد فرزانه‌ای به او نزدیک شد صدایش کرد. 

-       صبح بخیر، چه کار می‌کنی؟ 

مرد جوان درنگ کرد به بالا نگریست و جواب داد 

-       ستاره‌ای دریای به آقیانوس می‌اندازم. 

-       فکر می‌کنم اجازه دارم که بپرسم چرا ستاره‌های دریای را به آقیانوس می‌اندازی؟ 

-       خورشید بالا آمده و مد فرو می‌رود و اگر آنها را به آقیانوس نیاندازم خواهند مرد. 

-       اما جوان، مگر نمی‌دانی که ساحل کیلومترها امتداد یافته و در کنارش میلیون‌ها ستاره‌های دریای است. ممکن نیست که بتوانی تأثیری بگذارید. 

مرد جوان مادبانه گوش کرد، خم شد، ستاره‌ای دریای دیگری برداشت، و آن را در پشت امواج شکننده به آقیانوس انداخت. 

-       برای آن یکی که مؤثر بود. "لورن آیزلی"



:: بازدید از این مطلب : 519
|
امتیاز مطلب : 44
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 13
تاریخ انتشار : 22 / 7 | نظرات ()
نوشته شده توسط : رسول



:: بازدید از این مطلب : 446
|
امتیاز مطلب : 36
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10
تاریخ انتشار : 20 / 7 | نظرات ()
نوشته شده توسط : رسول



:: بازدید از این مطلب : 484
|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
تاریخ انتشار : 20 / 7 | نظرات ()
نوشته شده توسط : رسول


زیارتنامه امام رضا (ع)

خدايا مرا پاک کن و دلم را طاهر گردان و سينه ام را بگشا و جاري کن بر زبانم
ستايش و مدح سپاس بر تو را زيرا که نيرويي نباشد جز به وجود تو خدايا آن را
وسيله پاکي و درمان من قرار بده
بنام خدا و به ياري خدا و به سوي خدا و به سوي فرزند رسول خدا بس است مرا خدا
توکل کردم بر خدا خدايا به درگاه تو روآ
وردم و آهنگ آستان تو کردم و آنچه را
نزد توست خواسته و مي طلبم



:: بازدید از این مطلب : 478
|
امتیاز مطلب : 40
|
تعداد امتیازدهندگان : 12
|
مجموع امتیاز : 12
تاریخ انتشار : 20 / 7 | نظرات ()
نوشته شده توسط : رسول



:: بازدید از این مطلب : 640
|
امتیاز مطلب : 220
|
تعداد امتیازدهندگان : 67
|
مجموع امتیاز : 67
تاریخ انتشار : 26 / 7 | نظرات ()
نوشته شده توسط : رسول

در زمان های بسیار قدیم ، وقتی هنوز پای بشر به زمین نرسیده بود ، فضیلت ها وتباهی ها دور هم جمع شدند

 خسته تر وکسل تر از همیشه.

ناگهان ذکاوت ایستاد وگفت : بیایید یک بازی بکنیم مثلاً " قایم باشک....

همه از این پیشنهاد شاد شدند و دیوانگی فوراً فریاد زد



:: بازدید از این مطلب : 477
|
امتیاز مطلب : 47
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 14
تاریخ انتشار : 15 / 7 | نظرات ()
نوشته شده توسط : رسول

 

چند تا سوال و جواب جالب(تست شخصیت عشق)

جواب دادن به سوالا یه کمی وقت گیر هست اما نتیجش خیلی جالب برای من که جالب بود تا نظر شما چی باشه ؟؟؟

۱- پایان دنیا نزدیک است. اگر فقط بتوانيد یک نوع از حیوانات را نجات دهید، کدام را انتخاب می‌کنید؟

 الف) خرگوش

ب) گوسفند

پ) گوزن

ت) اسب

 2- به آفریقا رفته‌اید. به هنگام بازدید از یکی از قبیله‌ها، آنها اصرار می‌کنند که یکی از حیوانات زیر را به عنوان یادگاری با خود ببرید. کدام را انتخاب می‌کنید؟

 الف) میمون

ب) شیر

پ) مار

ت) زرافه

 3- فرض کنید خطای بزرگی انجام داده‌اید و خداوند برای مجازات شما تصمیم گرفته است که به جای انسان، شما را به صورت یکی از حیوانات زیر در آورد. کدام را انتخاب می‌کنید؟

 الف) سگ

ب) گربه

پ) اسب

ت) مار

 4- اگر قدرت داشتید که یک نوع از حیوانات را برای همیشه از روی کره  زمین نابود کنید، کدام را انتخاب می‌کردید؟

 الف) شیر

ب) مار

پ) تمساح

ت) کوسه

 5- یک روز، با حیوانی برخورد می‌کنید که می‌تواند با شما به زبان خودتان صحبت کند. دلتان می‌خواهد که کدامیک از حیوانات زیر باشد؟

 الف) گوسفند

ب) اسب

پ) خرگوش

ت) پرنده

 6- در یک جزیره  دور افتاده، تنها یک موجود زنده به عنوان همدم و همراه شما وجود دارد. کدامیک را انتخاب می‌کنید؟

 الف) انسان

ب) خوک

پ) گاو

ت) پرنده

 7- اگر قدرت داشتید که هر نوع حیوانی را اهلی و دست‌آموز کنید. کدامیک از حیوانات زیر را به عنوان حیوان خانگی خودتان انتخاب می‌کردید؟

 الف) دایناسور

ب) ببر

پ) خرس قطبی

ت) پلنگ

 8- اگر قرار بود برای 5 دقیقه به صورت یکی از حیوانات زیر در می‌آمدید، کدامیک را انتخاب می‌کردید؟

 الف) شیر

ب) گربه

پ) اسب

ت) کبوتر

 


خوب اینم نتیجش ببینید چقدر براتون جذابیت داره ؟؟؟

۱- در زندگی واقعی، برای چه نوع آدمهایی جذابیت و کشش دارید( در قسمت قبل کدام گزینه را انتخاب کردید ) 

خرگوش– کسانی که دارای شخصیت دوگانه هستند، به سردی یخ در ظاهر اما به گرمی آتش در باطن

گوسفند– مطیع و گرم

گوزن– زیبا و آداب دان

اسب- کسانی که غیرقابل جلوگیری، بی‌بند و بار و آزاد هستند

2-  در فرایند ابراز عشق و درخواست ازدواج، کدام رویکرد برای شما خوشایندتر و موثرتر است.

میمون – مبتکر و باذوق که هیچگاه احساس خستگی نکنید

شیر- سرراست، صاف و پوست کنده به شما بگوید که دوستتان دارد

مار- دمدمی مزاج، پر نوسان، نفس گرم و عشق سرد

زرّافه- صبور، هرگز شما را رها نکند

 

3- دلتان می‌خواهد معشوقتان چه عقیده‌ای در باره  شما داشته باشد.

سگ- باوفا، صادق، ثابت قدم

گربه- شیک و زیبا

اسب- خوش بین

مار- انعطاف‌پذیر

 

4- چه اتفاقی باعث می‌شود که شما رابطه‌تان را قطع کنید/ از چه خصوصیتی بیش از همه نفرت دارید.

شیر- متکبر و خودخواه، امر و نهی کن

مار- هیجانی و دمدمی مزاج، نمی‌دانید چگونه او را خوشحال کنید

تمساح- خونسرد، بیرحم، سنگدل

کوسه- ناامن

 

5- دوست دارید چه نوع رابطه‌ای با او برقرار سازید.

گوسفند- سنتی، بدون آن که چیزی بگوئید او بفهمد چه می‌خواهید، ارتباط برقرار کردن از طریق قلب‌ها

اسب- هر دو بتوانید درباره  همه چیز با هم صحبت کنید، هیچ چیز مخفی در میان نباشد

خرگوش- رابطه‌ای که همیشه خود را گرم و عاشق او حس کنید

پرنده- رابطه‌ای پایدار و طولانی و بالنده

6- آیا به او خیانت می کنید.

انسان- شما به جامعه و اخلاقیات احترام می‌گذارید، پس از ازدواج هیچ کار خلافی نمی‌کنید

خوک- نمی‌توانید در مقابل تمایلاتتان مقاومت کنید، به احتمال زیاد خیانت می‌کنید

گاو- خیلی سعی می‌کنید که چنین کاری نکنید

پرنده- شما هرگز نمی‌توانید استوار و ثابت قدم باشید، شما واقعاً برای ازدواج مناسب نیستید و نمی‌خواهید تعهدی بپذیرید

7- درباره  ازدواج چه فکر می‌کنید.

دایناسور- شما خیلی بدبین هستید و فکر می‌کنید این روزها دیگر ازدواج سعادتمندانه وجود ندارد

ببر- شما به ازدواج به صورت یک چیز گرانبها فکر می‌کنید. پس از آن که ازدواج کردید، پیوند زناشویی و همسرتان را بسیار باارزش و گرامی می‌دارید

خرس قطبی- شما از ازدواج می‌ترسید، فکر می‌کنید آزادیتان را از شما خواهد گرفت

پلنگ- شما همیشه طالب ازدواج بوده‌اید ولی در واقع، شناخت دقیقی از آن ندارید

 

 8- در این لحظه، به عشق چگونه فکر می‌کنید.

شیر- شما همیشه تشنه  عشقید و می‌توانید هر کاری برای آن بکنید اما به راحتی در دام عشق نمی‌افتید

گربه- شما خیلی خودمحور و خودخواهید. شما فکر می‌کنید عشق چیزی است که می‌توانید به دست آورید و هرگاه که خواستید آن را دور بیاندازید

اسب- شما نمی‌خواهید در قید و بند یک رابطه  پایدار قرار بگیرید. به هر چمن که رسیدی گلی بچین و برو

کبوتر- شما به عشق به صورت یک تعهد دو طرفه فکر می‌کنید



:: بازدید از این مطلب : 356
|
امتیاز مطلب : 45
|
تعداد امتیازدهندگان : 15
|
مجموع امتیاز : 15
تاریخ انتشار : 15 / 7 | نظرات ()
نوشته شده توسط : رسول

دو روز مانده به پایان جهان، تازه فهمید که هیچ زندگی نکرده است. تقویمش پر شده بود و تنها دو روز خط نخورده باقی مانده بود. پریشان شد و آشفته و عصبانی، نزد خدا رفت تا روزهای بیشتری از خدا بگیرد .

داد زد و بد و بیراه گفت. خدا سکوت کرد. جیغ کشید و جار و جنجال به راه انداخت. خدا سکوت کرد. آسمان و زمین را به هم ریخت. خدا سکوت کرد. به پرو پای فرشته ها و انسان پیچید. خدا سکوت کرد. کفر گفت و سجاده دور انداخت. خدا سکوت کرد. دلش گرفت و گریست و به سجاده افتاد. خدا سکوتش را شکست و گفت: "عزیزم اما یک روز دیگر هم رفت تمام روز را به بد و بیراه و جار و جنجال از دست دادی."

تنها یک روز دیگر باقی است. بیا و حداقل این یک روز را زندگی کن. لابه لای هق هقش گفت: اما با یک روز؟ چه کار می توان کرد؟ خدا گفت: آنکس که لذت یک روز زیستن را تجربه کند، گویی که هزار سال زیسته است و آنکه امروزش را در نمی یابد، هزارسال هم بکارش نمی آید.

و آنگاه سهم یک روز زندگی را در دستانش ریخت و گفت: حالا برو و زندگی کن. او مات و مبهوت به زندگی نگاه کرد که در گوی دستانش می درخشید. اما می ترسید حرکت کند، می ترسید راه برود، می ترسید زندگی از لای انگشتانش بریزد. قدری ایستاد. بعد با خودش گفت: وقتی فردایی ندارم، نگه داشتن این یک روز چه فایده ایی دارد؟

بگذار این مشت زندگی را مصرف کنم. آنوقت شروع به دویدن کرد. زندگی را به سرو رویش پاشید. زندگی را نوشید و زندگی را بویید و چنان به وجد آمد که دید می تواند تا ته دنیا برود. می تواند بال بزند. او در آن یک روز، آسمان خراشی بنا نکرد، زمینی را مالک نشد، مقامی هم بدست نیاورد، اما در همان یک روز دست بر پوست درخت کشید، روی چمن خوابید، کفش دوزکی را تماشا کرد، سرش را بالا گرفت و ابرها را دید و به آن ها که او را نمی شناختند سلام کرد و برای آنها که دوستش نداشتند و بقولی چشم دیدن او را نداشتند از ته دل دعا کرد.

او در همان یک روز با دنیا و هر آنچه در آن است آشتی کرد و خندید و سبک شد. لذت برد و شرمسار شد و بخشید و عاشق شد و عبور کرد و تمام شد او در همان یک روز زندگی کرد و فرشته ها در تقویم خدا نوشتند : "امروز او درگذشت، کسی که هزار سال زیسته بود!"

نویسنده : عرفان نظرآهاری

 



:: بازدید از این مطلب : 473
|
امتیاز مطلب : 48
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 13
تاریخ انتشار : 15 / 7 | نظرات ()

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد